به هرجهت طلب گفتگو کردن ریشه در مهر و مراقبت و اهمیت دادن به شخص مقابل یا حداقل تمایل به رفع شدن مسئله یا کدورت یا به دست آوردن راه حل انجام میشود. به نظر علامه جعفری برای اینکه بتوانیم زمینههای گفتگو یا دست یافتن به حیات معقول را برای عموم قابل تفهیم و تعلیم کنیم باید اوصافی چون، صدق، خلوص، عدالت، حقشناسی، احترام به ذات، اهمیت دادن به اصل و قانون، خیرخواهی و علاقه به اختیار و اندیشه که نخست درون انسانهای مورد تعلیم و تربیت را پاک و تزکیه میکند در متعلم پرورش دهیم و تدریجاً با درک فلسفهی علتهای آنها، حیات آدمی چهرهی والای خود را نشان میدهد و قطعی است که این چهرهی والای حیات خود به خود آن هدف زندگی (بندگی به معنای آگاهی از جان که دمی از ملکوت است) را هم به ما نشان خواهد داد. (استاد محمدتقی جعفری 1374 ج 8 :182)
گاهی کودک بعد از خواندن یک داستان یا تماشای یک صحنه یا واقعه به سراغ شما میآید و سؤال میکند. چون با خواندن داستانها یا دیدن وقایع، ایدههای بزرگ فلسفی به ذهن کودک خطور می کند و کودک با پازلهای فلسفی و مسائل بغرنجی روبرو میشود. به این ترتیب داستانها کودکان را بهراحتی به دنیای حیرتهای فلسفی، تفکر و استدلال میکشاند.
اما آیا بهراستی همهی سؤالهای کودکان از نوع فلسفی است؟
اصولاً سؤالها ماهیتهای گوناگونی دارند. این گوناگونی از روش پاسخگویی به آنها نشئت میگیرد.
1. سؤالات علمی کودکان ایرانی:
کودک: میتونی سرم رو ببری پایین پاهام رو بالا؟
سقراط: “برای چی؟”
کودک: میخوام ببینم چی میبینم!
کودک: قایقها چطوری روی آب میمانند؟ مگه شنا بلدند؟
من : باز شروع کردی به گریه ؟
کودک : نه فقط دارم آزمایش میکنم! ( ثمین 3 سال و نیم)
کودک: چرا پوست هلو قرمزه اما توش زرده؟
ما: چون به پوستش نور خورشید خورده .اما به توش نخورده.
کودک: آهان.
چند دقیقه بعد.
کودک: پس چرا وسط هلو هم قرمزه؟
کودک: میکروبهای توی هوا بال دارند؟ ( یحیی ۵ ساله)
کودک: آب تخم مرغ وجود داره؟
کودک: حرکت چیه؟
من: حرکت یعنی اینکه یه چیزی از یه جایی بره یه جای دیگه.
کودک: اینکه معنیشه، خودش چیه؟ (حانیه 6 ساله)
کودک: چرا سفید پر رنگ نداریم؟
کودک: دیروز یعنی دیر شده؟
كودك: چراغهاي تو خيابونو كي روشن و خاموش مي كنه؟ (امیرسپهر شش ساله)
کودک به محض اینکه وارد سرویس بهداشتی رستوران شد، دستش را زیر دستگاه خشک کن قرار داد، اما دستگاه کار نکرد.
کودک: از کجا فهمید دستام خشک است؟
در جاده.
کودک: بریم برسیم به اون تَه تَه.
بعد از مدتی
کودک:پس چرا نمیرسیم به اون تَه تَه! (حانیه)
کودک: چنگالی که مثل قاشق باشه وجود داره؟ (علی سه و نیم ساله)
کودک: نقطه میتواند جایی را پُر کند؟ (حانیه)
کودک: کرهء زمین توی هوا ایستاده؟ ما: بله.
کودک: چرا ایستاده؟ پس چرا نمیافتد؟ (حانیه)
کودک: میشه پا گذاشت روی ماه یا مثل ابر فرو میره ؟ (آرش 5ساله)
کودک: چرا آب را نمیشود شمُرد؟ (حانیه)
کودک: پنگوئنها ماهیها رو با تیغشون میخورند؟ (یحیی 4ساله)
کودک: من همیشه یه سوالی تو ذهنم بوده.
ما: چی؟
کودک: وقتی یه چیزی را قیچی میکنیم، اون جایی که قیچی میکنیم چی میشه؟ کجا میره؟ (حانیه 7ساله)
کودک: این گربهها که پوستشون مثل هم است چجوری همدیگه را میشناسن؟ (محمد حسین 6ساله)
کودک: چی آسمون رو شب میکنه؟
من: چی گفتی؟
کودک: ماه آسمون رو شب میکنه؟ (علی 3 ساله)
کودک: چرا آدمها زمستون گرما رو دوست دارند تابستون سرما رو دوست دارند؟ (یحیی 9 ساله)
کودک: وقتی من از آینه دور میشم عکسم هی کوچیک میشه و کوچیک میشه. چرا؟ (حانیه 4 ساله)
کودک: نی نیها از دنیا میرن , میرن تو دل مامانشون؟ (علی 3ساله)
کودک: چرا آتشفشانها فقط از کوه میان بیرون، از جاهای دیگه زمین بیرون نمیان؟ مگه میدونن کجا کوه هست؟ (شهبد 7ساله)
کودک: چرا ناخنها بلند میشن؟
من: این نشونهی زنده بودنه. همهی اونهایی که زنده ن، همیشه ناخنهاشون بلند میشه.
کودک: آخ جون، وقتی بمیریم دیگه لازم نیست ناخنهامون رو کوتاه کنیم. (افرا، 3 و نیم ساله)
کودک در حال صحبت کردن با ماهیهای داخل اکواریوم است.
کودک: پس چرا ماهیها حرفهای من رو نمیشنون؟ (علی سه سال و نیمه)
داشتم عکس رادیولوژی سرم را نگاه میکردم.
کودک (با چشمان گردشده نگاهی به عکس کرد): این عکسو وقتی مرده بودی گرفتی؟! (محمد 4ساله)
کودک: سس، مایعه یا جامد؟ (باران 4ساله)
کودک: سایه ام چرا چشم نداره؟ (رایان دو و نیم ساله)
کودک: خوابهای شما چه رنگی هستن؟ (ثنا 4ساله)
کودک سرش را روی سینه ام گذاشته است.
کودک: همه آدما دلشون(قلبشون) همین صدا رو میده؟ (علی 4 سال و نیمه)
بزرگسال کبوتری که روی لوله آب لانه ساخته بود و در آن نشسته بود را به کودک نشان داد؛
کودک پرسید:تکون نیخوره؟
بزرگسال: نه،
کودک: حرف نیزنه؟
بزرگسال: نه،
کودک: غذا چی،غذا نیخوره؟
و چون اون موقع غذا نمیخورد بزرگسال باز گفت: نه،
بلافاصله کودک گفت : مُلده؟ (محمدمهدی ۳ ساله)
کودک اول: عمه میره دانشگاه کلّی چیپس و پفک و کاکائو میخوره.
کودک دوم: عمه خودش دکتره ولی نمیفهمه. (محمد و حسین 6 ساله)
2. سؤالات زبانی- معنایی کودکان ایرانی:
کودک: دیروز یعنی دیر شده؟
کودک: دلم برای دیروز تنگ شده!
ما: چرا؟
کودک: آخه همش صبح میشه، ظهر میشه، شب میشه.
من : به کسی نگی هدیه ما اسباب بازی است ،چون مزه اش میره.
کودک: اگه خوراکی بود مزه اش میرفت ، باید بگی بازیش میره.
کودک: میدونی “گوگا” یعنی چی؟
من: نه.
کودک: “گوگا” به زبون من یعنی پلو و کوکو. (پسر 4ساله)
کودک: میدونی «من میدونم با تو» یعنی چی؟
من: یعنی چی؟
کودک: یعنی من میدونم، تو هم میدونی!
خروس همسایه حسابی سروصدا میکرد.
کودک با خودش میگفت: کاش ما تو خونه «دار فانی» داشتیم و این خروس رو دار میزدیم. (عباس، ۱۰ساله)
کودک: داماد دریایی داریم؟
من: نه.
کودک: پس چرا عروس دریایی داریم؟ (ماهان، 4 ساله)
پای کودک خواب رفته است. کودک: چرا پام یه جوری میشه؟
من: چطوری میشه؟
کودک: یه برقایی تو پام میزنه. (حانیه 4ساله)
کودک: دقیقه یعنی چی؟
من: میدونی ساعت یعنی چی؟
کودک: یعنی اون چیزی که از توش میبینیم ساعت چند است. (علی چهار سال و نیم)
کودک: فداکاری یعنی چه؟ (علی چهار سال و نیم)
بعد از تماشای کارتون شاهنامه.
کودک: حیله یعنی چی؟
من: یعنی فریب یعنی گول زدن.
چند لحظه بعد. کودک: نیرنگ یعنی دروغ؟
من: کلک زدن و گول زدن.
کودک: پس گول زدن هر دو تا معنی رو میده؟ یعنی اون آدمه دوبار گفت گول زدن؟ خب چرا دوبار گفت؟ یه بار میگفت بس بود. (علی چهار سال و نیم)
کودک: ساعت چند، اول شبه؟
من: حدود شش و هفت.
کودک: ساعت چند نصف شبه؟
من: دوازده و یک.
کودک: آخر شب چی؟
من: ساعت ده و یازده.
کودک: نخیرم، نصف شب قبل از آخر شبه. ببین اول، بعدش وسط است بعدش آخره . مگه نه؟ (یحیی 8ساله)
کودک: “نظام” یعنی چی؟ (علی چهار سال و نیم)
کودک: “چیز” چیه؟ (حانیه)
کودک: هیچی چیه؟ (علی یا حانیه)
کودک: مورد علاقه یعنی چی؟ (پرهام دو سال و نیمه)
کودک درحال بازی با سیمهای بلااستفاده.
کودک: مامان این اسمش وصلگاهه.
مادر: نه دخترم دستگاه درسته.
کودک: نه مامان وصلگاه ینی وسیلهای که دوربین رو به کامپیوتر وصل میکنه. (بهار چهار و نیم ساله)
کودک برای نماز صبح همراه خانواده بیدار شده است .
کودک : الان خیلی خسته م. اگه نمازمو فردا بخونم فاسد میشه؟ ( نازنین ۶ ساله )
بزرگسال: اونقدر خستم که نمیتونم پاشم نماز بخونم .
کودک: بذار قضا بشه ، بخورش! (امیر رضا 4ساله)
3. سؤالات دینی کودکان ایرانی:
کودک: چطوری خدا همه جا هست؟
ما: خب، چون خدا خیلی بزرگه…
بعد از چند روز تامل …. کودک: بنظر من خدا خیلی هم بزرگ نیست… فقط سرعتش خیلی زیاده…! (محمد حسین 4ساله)
کودک: خدا چرا درد را آفرید؟
من: اگه گفتی درد چه خوبی داره؟
کودک: نمیدونم.
من: خوبیاش این است که ما میفهمیم توی بدنمون یه مشکلی هست میریم دکتر تا ما رو خوب کند. بدترین مریضیها اونهایی است که درد نداره، تا آدم بفهمه و بره دکتر ، اونوقت هی بدتر میشه.
کودک: خدا رو شکر من از اون مریضیها ندارم.
چند لحظه تامل …
کودک: شایدم دارم! (درک احتمال)
كودك: چرا بقيه اماما مثل امام زمان غيب نشدن تا شهيد نشن؟ (حلما شش ساله)
کودک: چرا خدا بعضیا رو سیاه آفریده بعضیا رو سفید؟ چرا بعضیا زشتن بعضیا خوشگل؟ (محمد مهدی 5 ساله)
کودک: خدا و فرشتهها که ما نمیبینیمشون، خودشون میتونن همدیگه رو ببینن؟ (محمد حسین 4 ساله)
کودک: دشمنهای (امام) حسین(علیه السلام) با چه فکری (به این نتیجه) رسیدند که باید حسین را بکشند؟ (ارغوان 4 ساله)
کودک (با ناراحتی ): ما حتما باید “بمیریم” که بریم بهشت ؟ (محمد حسین 4 ساله)
داشتم به کسی میگفتم “نابرده رنج گنج میسر نمیشود” کودک: اگه دعا کنیم چی؟ (علی سه ساله)
کودک: خدا چرا کافرها رو آفریده؟
ما: خدا اول همه آدما رو خوب آفریده ولی بعدا بعضیهاشون کافر شدند.
کودک: خودِ خدا هم فکر نمیکرد که اینجوری بشه؟ (محمد حسین 7ساله)
من: به اون دست نزن، میخوام به دوستم کادو بدم.
کودک: پس چرا چند روز گذشته، هنوز ندادی؟ منتظری یه کار خوب بکنه؟ (امیر حسین 6ساله)
کودک: خدا از اینکه تنهاست ناراحت نیست؟ احساس تنهایی نمیکند؟ (کیان 6ساله)
کودک: این مورچههای کوچک رو بکشم؟
من: نه اصلاً. مورچه به این کوچیکی رو چرا بکشی؟ حیوانهای خدا را که نباید کشت.
کودک: پس چرا شما سوسکه رو کشتی؟ (ثمین سه سال و نیم)
کودک: اگه آدم هم کار خوب کنه هم کار بد، کجا میبرنش؟ (حانیه 4ساله)
کودک: مامان خدا کجاست؟
من: تو آسمونها .
کودک: آدمها که میمیرن کجا میرن ؟
من: پیش خدا .
کودک: پس چرا اونهایی رو که میمیرن توی خاک میزارن! (حوراء 4ساله)
کودک: خدا تو قرآن چی گفته ؟
من: خیلی حرفهای خوب گفته که بعدا میگم.
کودک: چرا باید حرفاشو باور کنیم؟ (ثنا پنج سال و نیم)
کودک: خدا همّه جا هست.مگه نمیدونین؟ برای چی برای حرف زدن باهاش سرتون رو بلند میکنین ؟ (ثنا سه سال و نه ماه)
کودک: چرا خدا بعضی حیوونای بد رو آفرید؟ (حانیه4 ساله)
کودک: همه پیامبرا در مورد یه خدا حرف میزدند؟
من: بله
کودک: پس چرا دین ما با بقیه آدمای دنیا فرق میکنه؟ ( امیر حسین شش سال و نیم)
کودک: داداش کدوم دو تا چیزن که هیچ وقتِ هیچ وقت به هم نمیرسن ..؟ (کمی مکث میکند.و …) کدوم دو تا چیزن که هیچ وقت به هم نمیرسن مگه اینکه خدا بخواد!؟ (محمدرضا ۸ ساله)
(جواب چیستانِ کودک “دو خط موازی” بود)
من: اینقدر بوسم نکن!
کودک: خب خدا گفته باید همدیگه رو بوس کنید!
4. سؤالات فلسفی کودکان ایرانی:
من: زود باش داره ساعت ۱۰ میشه ، دیر شد!
کودک: خوب، ساعت رو خاموش کن! (دختر 3 ساله)
کودک: من میدونم نی نی چی میخواد.
ما: از کجا میدونی؟
کودک: با عقلم میدونم.
ما: چطوری با عقلت فهمیدی؟
کودک: خوب با عقلم فکر میکنم و میفهمم! (علی 4ساله)
کودک: آدمها فقط وقتی بمیرن میتونن از دنیا برن؟
من: امشب دیگه شما برای من قصه بگو!
کودک: نه، من بلد نیستم.
من: بلدی.
کودک: من وقتی بلدم، میگم بلدم. وقتی بلد نیستم، میگم بلد نیستم.
من: از کجا میفهمی که بلدی یا بلد نیستی؟
کودک: چون برای بعضی کارها باید یه چیزایی داشته باشی. مثلا باید سواد داشته باشی تا بتونی قصه بگی، من که سواد ندارم.
(علی 4 سال و نیم)
کودک: مامان من شما رو به اندازهی همهی …. چیزا دوست دارم
بزرگسال: همهی چیا؟
کودک: همهی چیزایی که وجود دارن. خیلی طولانیه . نمیتونم بگم. (ثمین 5ساله)
کودک:مامان من دوست دارم دوباره کوچولو بشم.
مادر:نمیشه که،آدم فقط بزرگ میشه.چرا میخوای کوچولو بشی؟
کودک:دوست دارم کوچولوییمو ببینم. (محمد 3 ساله)
کودک: چرا من زودتر از برادرم به دنیا نیامدم؟ (زمان)
کودک: تهران زودتر به دنیا اومده یا اصفهان یا… ؟ (پسر چهار ساله)
کودک: چرا یه دقیقه، دو دقیقه شب که من نمیخوام بخوابم اینقدر طول میکشه، اما صبح که میگم یه دقیقه دیگه بخوابم اینقدر زود تموم میشه؟ (حانیه هفت سال و نیم) (زمان)
کودک: همیشه همینجوره که صبح میشه و همه بیدار میشن و بعد شب میشه میخوابن و این جوری؟ هیچ وقت تموم نمیشه؟
(حورا پنج سال و نیم) (زمان)
کودک: چقدر گذشته؟
من: از کی؟
کودک: از قبل. (مهدی پنج ساله) (زمان)
کودک: چرا بعضی جاها از بعضی جاهای دیگه دور است؟ (مکان)
کودک: عقل یعنی چی؟
ما مشغول گذاشتن یک کمد فلزی سفید روی سقف ماشین سفیدمان بودیم.
ما: امیدوارم روی ماشین خط نیندازد!
کودک: خیالت راحت! بگم چرا؟
ما: چرا؟
کودک: آخه سفید که روی سفید خط نمیکشد. (پسر 4 سال و نیم) (به یاد خون به خون شستن محال است افتادم)
کودک: چرا سفید پر رنگ نداریم؟
کودک: من این را دوست دارم؟
من: نمیدونم. فکر نمیکنم دوست داشته باشی.
کودک: چرا دوست ندارم؟ (حانیه)
کودک: اونهایی که فقیرند، چی میشه که فقیر میشوند؟ (حانیه)
کودک: چرا بعضی از ما آدمها عقل نداریم؟
کودک: مامان چرا همه آدمها وقتی مهمون میخواهد بیاد، خونشون را تمیز میکنند؟ یعنی اولین بار چی شد که یه نفر وقتی مهمون خواست بیاد، خونه اش را تمیز کرد؟ (حانیه 8ساله)
کودک: من الان بیدارم؟ …شایدم خوابم …. بعد بیدار شم ببینم هنوز یه نوزادم! (محمدحسین 5ساله)
کودک: مامان همیشه اول جنگ میشه بعد انقلاب میشه یا اول انقلاب میشه بعد جنگ میشه؟ (حانیه)
کودک: از کجا میدونیم الان بیداریم؟
من: منظورت چیه؟
کودک: یعنی شاید الان خواب باشیم و وقتی میخوابیم بیدار شیم. (زینب 7 ساله)
کودک: چی شد که جنگ ساخته شد؟ از کِی؟ (علی ده ساله)
کودک داشت با اُرگ بازی میکرد من کلید تنظیمات را گذاشتم روی “فلوت”. کودک: اِ، چرا صداش ناراحت شد؟ (علی 4ساله) (هوش موسیقیایی)
کودک(با خودش شعر میخواند): پایین اومدیم ماست بود قصه ما راست بود، بالا رفتیم دوغ بود قصهی ما دروغ بود،
بعد از چند لحظه تامل
کودک: آخه چرا ما قصهی دروغ میگیم؟ (پرهام ۴ و نیم ساله)
کودک: مامان شیرینی میخوام
بزرگسال: کلمه جادویی “لطفا” یادت رفت
کودک: الان لطفنم نمیاد
بزرگسال: چرا ؟
کودک: آخه لطفنم عصبانیه
بزرگسال: مگه لطفنم عصبانی میشه
کودک: وقتی من عصبانی هستم لطفا منم عصبانی میشه. (آرنوشا 4ساله)
بزرگسال: دوست داری بریم برات نی نی بخریم؟
کودک: اره
بزرگسال: اسمشو چی میذاری؟
کودک پس از درنگی کوتاه: خب از خودش میپرسم اسمت چیه؟ (فاطمه بشرا 2 سال و نیمه )
(کودک در یک گردهمایی بزرگ فامیلی بر روی سن شعر خوانده است)
بعد میگوید: من به راز مشهور شدن پی بردم
بزرگسال: رازش چیه؟
کودک: آرامش آدم کم میشه، هی همه میگن بیا برا ما شعر بخون ،نمی ذارن آدم برا خودش باشه، تازه یه بدی دیگه هم داره.
بزرگسال: چی؟
کودک: دیگه آدم تلاش نمیکنه، هی همه میگن آفرین ، دیگه آدم تلاش نمیکنه. (آرمان 7ساله)
کودک: دایی تو از چی میترسی؟
بزرگسال: من؟ از خیلی چیزها. تو از چی میترسی؟
کودک: من از اینکه هیچکی نباشه که باهام دوست باشه. (محمدرضا 6ساله)
حالا چنانچه سؤالی که کودک از شما کرد از نوع فکر کردنی یا تفسیری یا به طور کلی فلسفی بود باید به سراغ تمایز از نوع دوم برویم:
انواع سؤالهای فلسفی (قابل تطبیق برای سنین گوناگون)
سؤالهای فلسفی انواع گوناگونی دارند، اما چهار نوع متداول آنها عبارتند از:
- سؤالهایی دربارهی معنا. اینکه چیزها چه معنایی دارند یا منظور ما چیست.
- سؤالهایی دربارهی درست و نادرست یا موارد آنها.
- سؤالهایی دربارهی اینکه چگونه (از کجا) چیزی را میشناسیم، چگونه از چیزی شناخت پیدا میکنیم، دربارهی تفاوت میان شناخت، باور و تفکر.
- سؤالهایی دربارهی واقعیت. اینکه چه چیزی وجود دارد، چه چیزی نمیتواند وجود داشته باشد و چه چیزی واقعی است.
معمولاً سؤالهایی را که به نظر فلسفی نیستند، میتوان به سؤالهای فلسفی تبدیل کرد. از این طریق که بپرسیم
«آیا این سؤال را میتوان به سؤالی دربارهی معنای چیزی
یا چه چیزی درست است و چه چیزی نادرست
یا چگونه میتوان چیزی را شناخت
یا چه چیزی وجود دارد یا واقعی است،
تبدیل کرد؟»
برای مثال،
سؤال: «چند نفر از ما خواهر دارند؟» را میتوان به «خواهر چیست؟» یا «معنای خواهربودن چیست؟» تبدیل کرد.
سؤال: «چه کسی صاحب آن سگ است» را میتوان به سؤالهایی مانند؛ «صاحب چیزی بودن یعنی چه؟» یا «آیا چیزهایی هست که نمیتوان تصاحب کرد؟» یا «آیا چیزهایی هست که نباید تصاحب کرد؟» و یا «صاحب یک حیوان خانگی بودن مانند صاحب یک توپ بودن است؟» تبدیل کرد.
توجه داشته باشید که سؤالهای فلسفی معمولاً برای موارد یا افراد بسیاری مطرح هستند تا اینکه فقط مربوط به یک نفر باشند.